ماجرا از نیم ساعت قبل از پایان زمان ثبت نام شروع شد

درست وسط بی اعصابی من و با یه پیام تو دایرکت از رفیقی که از گیج بودن من برای شرکت تو کنکور ارشد خبر داشت

خبری که یهو برق از مغزم پروند و نا خودآگاه و بی برنامه( البته برنامه شرکت نکردن و بهانه آوردن بود) پشت سیستم نشوند و مادرم که تو بی پولی پنجاه تومن ذخیره گذاشته بود و شد حیف تصمیم ناگهانی من

این هفته از شروعش لجن بود لجن که نه ولی برای من منگی آورد 
یه اتفاق مسخره که چار پنج روزی منو از خونه دور کرد و در نهایت بعد از برگشتنم به خونه(دیشب) تا همین چند ساعت پیش منگ کرده بود جوری که می خواستم انگشت ته حلقم کنم و تمام این چند روزو بالا بیارم

اما این کار بی برنامم نمی دونم چرا شده نقطه امید

با تمام حس خوب و بدی که بهش دارم بهم حس جنگیدن میده هرچند کوتاه و حتما خسته کننده و فرار لازم

قبولی من تو ارشد دولتی روزانه اونم تو یه رشته مشابه اما غیر رشته خودم تقریبا صفر درصده ولی منو به حساب کتاب روز و ماه و هفته کشونده

این کنکور رو بهش نمی تونم بگم امید چون اون ته مها دلم هنوز یه گوشه یخ زده و یتیم افتاده

اما بهش میگم مبارزه چون ناغافل به زندگیم اومده

چون بی دلیل فرصت فکر کردن به موضوع دیگه رو بهم داده

چون می خوام دستشو بگیرم و از این پل متعفن عبور کنم.

باید برم

باید به ادامه حساب و کتابم برسم

باید به منبع ناقصم سرو سامون بدم

باید این چهل و هفت روزو بچینم کنار هم و ازشون یه مبارزه در بیارم

شکست یا پیروزی نمی گم مهم نیست چون قطع شکست حالمو میگیره

ولی همین که یه پل جدید برای رهایی یادم بده یعنی پیروزی

برای دلم دعا کنید

با سرعت بالا داره سمت سیاهی میدوئه

با سرعت بالا می خواد به بی اعتمادی و پوچی برسه

ولی نمیذارم

باید کمکش کنم

شما دعا کنید تا بتونم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها