یه جمله بود

میون شوخی و خنده سر صبحونه

یه جمله بود

مختصر و احتمالا پر از حرف

" روی تو خیلی حساب می کردم اما الان از بقیه بدتر شدی "

منم با خنده سر ت دادم اما دلم وسط خوشی گرفت

به رو خودم نیاوردم اما دلم گرفت

می دونی آخه یه موقعی پوچ شدن رو

قالب تهی کردن رو

با تمام وجودت حس می کنی

تمام تلاشات برای دختر خوب بودن پرپر شد

تمام تلاشت برای خوب بودن رفت هوا

تنها چیزی که به خاطرش از خیلی چیزا گذشتی

تمام حس خوبش سوخت 

تمام من سوخت

منِ غیر قابل اعتماد

منِ پوچِ یه لاقبا

یه آن مثل همیشه دلم رفتنو خواست

فرار کردنو خواست

گم و گور شدنو خواست

یه روز بی خبر دست پر برگشتنو خواست

یه روز مایه افتخار بودنو خواست

دلم

همون دل گرفته

دوییدن و خواست

بدون اینکه کسی هم پاش باشه

بدون اینکه کسی منتظرش باشه

بدون اینکه بترسه از ناامیدی عزیزش

دلم دوییدن می خواد 

بی مقصد

اما با نتیجه

شدنی نیست

منِ الان شدنی نیستم

چی می مونه جز فرار

جز رفتن

جز رفتن

جز رفتن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها